به ظاهر دوستان ...
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
به ظاهر دوستان ...
نوشته شده در 3 خرداد 1395
بازدید : 600
نویسنده : آرمان حسيني
94/8/2

اولش اینکه دوستان وبلاگی عزیزم . ستاره عزیز همون طور که گفتم بلاگفا که عوض شد تقریبا نوشته های یک سالم پرید . الان شما زیر پست های سال 92 به عنوان پست جدید کامنت میزارید :)))

من 92 عاشق شدم، ازدواج کردم و الان هم از انتخابم خیلی شادم .

********

و اما بعد 

قبلا ها یک دوستی داشتم که اینجا هم ازش نوشته بودم . همیشه هم به همه میگفتم و میگم خیلی دوست خوبی بود و هوام رو داشت و دونه دونه خوبی هاش رو برا همه می شمارم . 

اما الان میخوام حقیقت رو بگم ، من دوست خیلی بهتری براش بودم ( این خودخواهی نیست حقیقت هست ) 

از روزی که جشن عروسی گرفتم باهام قطع رابطه کرده !! یعنی یک سال و نیم ! خیلی تماس گرفتم جواب نداد و از بقیه هم پرسیدم ، دوست مشترک مون که ازش پرسیده لبخند زده فقط.

من یک جمله دارم که همیشه میگم هیچ وقت تو غم و ناراحتی با اطرافیان ت درد و دل نکن چون اون رو به تمام زندگیت تعمیم میدن و اگر دنیا هم یادش بره اینا یادشون نمیره 

اما خودم تو چندتا مورد این رو رعایت نکردم 

یکی اش همین ادم. 

حتی نمی دونم مشکل اش با من چی هست !!! فقط یادم هست مجرد که بودم میگفت ازدواج نکن ببین من بهت چی میگم .

می دونید با این حال که دارم فکر میکنم دوستش دارم هنوز چون تمام خوبی هاش یادم میاد که مهربون بود دوست بودیم . تلفنی حرف میزدیم . دوبار خونه اش رفتم شاید هم یک بار . یک بار تو خیابون دیدیم همو . برای مریضی مامان خیلی زحمت کشید خیلی زیاد 

یک بار هم اومد رفتیم بیرون . نگران کارم بود به دوستاش سفارش میکرد 

اما آیا من هیچ وقت براش دوست خوبی نبودم ؟؟؟؟ اون زمان که من شنوده حرفهاش بودم  ساعت های طولانی باهاش تلفنی حرف میزدم . مهم نبودم ؟؟ اون زمان که در شرف ازدواج بود و خیلی بیشتر حرف میزدیم . خیلی زیاد . حتی همین حرف زدن ها برام دردسر شد و هیچ وقت بهش نگفتم که اون زمان که من خونه دختر خاله ام بودم و با ناراحتی از نامزدش زنگ زد و من یک ساعت حرف زدم همون حرفها بعدها برام دردسر شد که با تلفن حرف میزدم با.... و خیلی دردسر شد . اما من اون زمان دوستم برام مهم بود . وقتی روحیه اش به کارش نمی خورد با گریه زنگ میزد ، وقتی از نامزدش و پدرش ناراحت بود و زنگ زد اون روز با گریه و....

اما بعد که زمان عقدش رسید حتی بهم خبر نداد !!! و من درک کردم . باز دوستش موندم . یکی دوهفته بعد از جشن ما که نیومد و حتی زنگ هم بهم نزد خودش بعد از چند سال جشن گرفت و اما بازهم مثل عقدش به من نگفت با این تفاوت که همه دوستان مون رو دعوت کرد!!!

و من بی خبر کد تماس رایگان م رو زدم که اون روز به دوستام زنگ بزنم  ، جواب نداد و وقتی به دوست بعدی زنگ زدم گفت ساعت چند بریم یخ کردم 

چرا همیشه من باید درک کنم شرایط آدمها رو ؟ من خیلی بیشتر براش دوست بودم و نگران و همراه اش 

و الان خیلی وقت هست که به تصمیم اش احترام گذاشتم که دوست داره یهو یک آدمهایی رو حذف کنه 

 






مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: