|
|
نوشته شده در 3 خرداد 1395
بازدید : 512
نویسنده : آرمان حسيني
|
|
مردی دهاتی به شهر آمد ، یک نفر از دوستان شهری او دختری بسیار زشت و بد رفتار داشت ، با همدستی چند نفر از دوستانش مرد دهاتی را وادار به نکاح با دختر خود کرد . مرد دهاتی که بعد از نکاح متوجه شد چه حقه ای سوار کرده اند به قضا تن داد و او را سوار بر الاغ به دهات خویش برد. زن چون شهری بود و قر و فری تمام عیار داشت ، ظاهر فریبنده اش توجه همه را جلب میکرد . عاقبت مرد دهاتی طاقت نیاورد چادر زن را از سرش برکشید تا همه چهره زشت و پر آبله ، سر طاس و کم موی اورا ببینند . گفت : شما را به خدا خوب ببینید که چقدر از درون مرا می کشد ، از بیرون شما را ؟
|
|
|