تا مرا تصویری از خطش برابر مانده بود،
در گلویم بغض یک الله اکبر مانده بود.
با خیال خد و خالش عشق و حالی داشتم،
مست را گویی میی از شب به ساغر مانده بود.
یک نفس، کیفیت صد باده ی جمشید داشت،
تا صبا را عطری از آن طره در بر مانده بود.
زلف او این سالها صد رنگ و صد جوهر گرفت
بوی دستم لیک زیر رنگ و جوهر مانده بود.
صحبتی هرچند از برگشتن و ماندن نکرد،
با امیدی سالها چشمم به آن در مانده بود.
شاید او این سالها صد باور دیگر گرفت،
قلب من اما به آن ایمان و باور مانده بود.
روی زردی یادگارش ماند، گویی زین دکان
تاجری رفت و از او یک کیسه ی زر مانده بود.
22/9/94 ساعت 12